در سينه ات نهنگي ميتپد
این كه مدام به سینه ات می كوبد قلب نیست
ماهی كوچكی است كه دارد نهنگ می شود
ماهی كوچكی كه طعم تنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش كرده است
قلبها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس
اما كیست كه باوركند
در سینه اش نهنگی میتپد
آدم ها ماهی ها را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد ماهی است
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است
هیچ كس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد تو چطور می خواهی قلبت را درسینه نگه داری؟
و چه دردناك است وقتی
نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر
ميشود و قلب خلاصه می شود و آدم قانع
این ماهی كوچك اما بزرگ خواهد شد و این تنگ تنگ خواهد شد و این آب ته خواهد كشید
تو اما كاش قدری دریا می نوشیدی
وكاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس
كاش راه آبی به نامنتها می كشیدی
و كاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی
كاش
بگذریم
دریا و اقیانوس به كنار
نامنتها و بی نهایت پیشكش
كاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می كردی
این آب مانده است و بوگرفته است و
تو می دانی آب هم كه بماند می گندد
آب هم كه بماند لجن می بندد
و حیف از این ماهی كه در گل و لای بلولد
و حیف از این قلب كه در غلط بغلتد
جمعه 5 آذر 1389 - 5:02:52 AM